●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

در کنار یک رود آرام

و بر روی یک ایوان کوچک چوبی

یک صندلی قدیمی هست

که نشانه از یک انتظار ازلی دارد

و روح من همه روزه از طلوع تا غروب خورشید

به روی آن می نشیند

و چشم به مصب رود می دوزد

آنجا که رود در آغوش دریا می میرد

و با تمام پنجره قلبش نگاه می کند و نگاه می کند . . . .

تا شاید

در یکی از لحظه های جادویی تقدیر

پری دریایی رویاهای ازلی اش

از فراز موج های نرم و لغزان دریا

اندام طلایی خویش را به نوازش آفتاب بسپارد

و از آن دورها چهره به سوی تماشگرش بگرداند

و شاید دلش بخواهد

سراغی از شاعری بگیرد که

بخاطر دیدن او مسافر خاک و آب و باد و آتش شده است

و اکنون  از وجودخاکی اش به جز روح چیزی باقی نمانده است

بروی این صندلی یک روح شیدا نشسته است

و جز نگاه هیچ آزاری ندارد

آیا کسی هست که آرزوی چشمان یک روح را بر آورد ؟ ؟ ؟ ؟




تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعرزیبای انتظار,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی